پرواز
پرواز را به خاطر بسپار...پرنده مردنی است...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389برچسب:, توسط مهیار |

اینم دوستت دارم به زبانهای مختلف...

فارسی: دوستت دارم.

عربی: انا حبّك

تركی آذری: سنی چوخ ايستيرم

انگليسی: I love you

سوئدی: Jag älskar dig

اسپانيايی: Te amo

ايتاليايی: Li amo

فرانسوی: Je t'aime

آلمانی: Ich libe dich

يونانی: S'agapo

تركی استامبولی: Seni seviyorum

ژاپنی: Aiiiiii shite lmasuuuuuu

چينی: Woooooooooo aiiiii ni

روسی:   Ya lyublyu tyebya

فنلاندی:  Minä rakastan sinua

اسرائيلی:  Ani ohev otakh

آلبانی:   Une te dua

پرتقالی: Eu amo-o

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 دی 1389برچسب:, توسط مهیار |

من از خدا خواستم ...

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید...

خدا گفت : نه

آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد...

خدا گفت : نه  

روح تو کامل است . بدن تو موقتی است  

من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد...

خدا گفت : نه

شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است

من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد...

خدا گفت : نه  

من به تو برکت می دهم ...خوشبختی به خودت بستگی دارد

 

ادامه داره...بخونید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ 11 دی 1389برچسب:, توسط مهیار |

روزي از روزها گروهي از قورباغه هاي کوچيک تصميم گرفتند که با هم مسابقه بدهند

جمعيت زيادي براي ديدن مسابقه و تشويق قورباغه ها جمع شده بودند

هدف مسابقه رسيدن به نوک يک برج خيلي بلند بود

و مسابقه شروع شد

راستش، کسي توي جمعيت باور نداشت که قورباغه هاي به اين کوچيکي بتونند به نوک برج برسند

شما مي تونستيد جمله هايي مثل اينها را بشنويد

اوه، عجب کار مشکلي

هيچ وقت به نوک برج نمي رسند

 يا:

 هيچ شانسي براي موفقيتشون نيست. برج خيلي بلنده

بقیه در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ 10 دی 1389برچسب:, توسط مهیار |

استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟ شاگردان جواب دادند < 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم >
استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟

شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد .

استاد پرسید : خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟

یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 دی 1389برچسب:, توسط مهیار |

تفاوت كشورهاي ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست.

براي مثال كشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است!

اما كشورهاي جديدي مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه 150 سال پيش وضعيت قابل توجهي نداشتند، اكنون كشورهايي توسعه‌يافته و ثروتمند هستند.

تفاوت كشورهاي فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعي قابل استحصال آنها هم نيست.

ژاپن كشوري است كه سرزمين بسيار محدودي دارد كه 80 درصد آن كوه‌هايي است كه مناسب كشاورزي و دامداري نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوري مي‌باشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر مي‌كند.

مثال بعدي سويس است.

كشوري كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نمي‌آيد اما بهترين شكلات‌هاي جهان را توليد و صادر مي‌كند. در سرزمين كوچك و سرد سويس كه تنها در چهار ماه سال مي‌توان كشاورزي و دامداري انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد مي‌شود.

سويس كشوري است كه به امنيت، نظم و سختكوشي مشهور است و به همين خاطر به گاوصندوق دنيا مشهور شده‌است (بانك‌هاي سويس)

 

 

میتونید بقیه رو در ادامه ی مطلب بخونید...

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ 8 دی 1389برچسب:, توسط مهیار |

دید مجنون دختری مست و ملنگ

در خیابان با جوانانی مشنگ

 

خوب دقت کرد در سیمای او

دید آن دختر بُود لیلای او

 

با دلی پردرد گفتا این چنین

حرف ها دارم بیا پیشم بشین

 

بقیه ی شعرو میتونین تو ادامه ی مطلب بخونین...



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ 6 دی 1389برچسب:, توسط مهیار |

روزی کارمند اداره پست که به نامه هایی با آدرس نامعلوم رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آ ن با خطی لرزان نوشته شده بود: نامه ای به خدا !!

هرچند غلط   با خودش فکر کرد بهتر است پاکت را باز کند و نامه را بخواند.

در نامه این طور نوشته شده بود :

خدای مهربان بیوه زنی ۷۵ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه می توانستم خرج کنم. هفته ی دیگر عید است و من  چند نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم که از او پولی قرض بگیرم.

تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی...

 


بقیه در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ 5 دی 1389برچسب:, توسط مهیار |

آن چنان خوب و عزیزی که در وقت وداع           حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم

 

نوشته شده در تاريخ 4 دی 1389برچسب:, توسط مهیار |

گاو ما ما مي کرد
گوسفند بع بع مي کرد
سگ واق واق مي کرد
و همه با هم فرياد مي زدند حسنک کجايي
شب شده بود اما حسنک به خانه نيامده بود. حسنک مدت هاي زيادي است که به خانه نمي آيد. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي کند. او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند.
موهاي حسنک ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي خود گلت مي زند.
ديروز که حسنک با کبري چت مي کرد . کبري گفت تصميم بزرگي گرفته است.کبري تصميم داشت حسنک را رها کند و ديگر با او چت نکند چون او با پتروس چت مي کرد. پتروس هميشه پاي کامپيوترش نشسته بود و چت مي کرد. پتروس ديد که سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي کرد چون زياد چت کرده بود. او نمي دانست که سد تا چند لحظه ي ديگر مي شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.
براي مراسم دفن او کبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما کوه روي ريل ريزش کرده بود . ريزعلي ديد که کوه ريزش کرده اما حوصله نداشت . ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد . ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبري و مسافران قطار مردند.
اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل هميشه سوت و کور بود . الان چند سالي است که کوکب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ي مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سير کند.
او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالايي دارد او فاميل هاي پولدار دارد.
او آخرين بار که گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد به همين دليل است که ديگر در کتاب هاي دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندارد.

نوشته شده در تاريخ 3 دی 1389برچسب:, توسط مهیار |

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند .پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشيم جائی از بدنت آسیب ديدگي يا شکستگی نداشته باشه " پیرمرد غمگین شد، گفت خيلي عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند : او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافي دير شده نمی خواهم تاخير من بيشتر شود ! يكي از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند . پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد ! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته ، به

آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !

 

 

 

نوشته شده در تاريخ 2 دی 1389برچسب:, توسط مهیار |

برخی از این نامها:

نامهای عجیب دختران ایرانی در ثبت احوال!
دانه انار،خامه،خیمه،موچول،منگنه،ماست خانم و….

نامهای عجیب پسران ایرانی درثبت احوال!

باقالی،به به،راکت،سیبیل،کلاغ،کهیر،نمک،موش کور و….

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.